کتاب لیست مهمان ها اثر لوسی فولی از نشر آزرمیدخت
368,000 19%
295,000 تومان
در یک جزیرهی زیبا در سواحل ایرلند، مهمانان بسیاری جمع شدهاند تا در مراسم ازدواجی رویایی شرکت کنند و شروع زندگی مشترک یک زوج موفق را جشن بگیرند. در رمان فهرست مهمانان (The Guest List) در ابتدا با دامادی جذاب، خوشتیپ و ستارهی جدید تلویزیونی آشنا میشوید و عروس هم زنی بسیار بلندپرواز و باهوش است و به عنوان ناشر یک مجله فعالیت میکند. مراسم به نظر رویایی میآید و به دلیل شهرت داماد تلاش شده است که همهچیز از جمله طراحی لباسها، مکان مراسم، نوشیدنیها و... عالی باشد. در حقیقت این زوج سعی دارند با یک برنامهریزی دقیق و ماهرانه یک جشن به یادماندنی را رقم بزنند اما آنها با وجود تمام تلاشها موفق نمیشوند؛ چرا که یک نفر در این جزیره به قتل میرسد!
رمان فهرست مهمانان داستان خود را با خونسردی کامل پیش میبرد، شما را با شخصیتهای مهم آشنا میکند و درست زمانی که کیک عروسی بریده میشود یکی از پیشخدمتها جسدی را مییابد.
لوسی فولی (Lucy Foley) قدرت نویسندگی خود را در این اثر با بیان رازها و امیال حقیقی تک تک مهمانها برایتان به نمایش میگذارد و شما داستانی را میخوانید که از نظر ارزش ادبی با بهترین کلاسیکهای جنایی برابری میکند.
اگر به داستانها و رمانهای جنایی و معمایی علاقه دارید، کتاب حاضر بهترین گزینه برایتان محسوب میشود.
در بخشی از کتاب فهرست مهمانان میخوانیم:
امواجِ سفیدِ کفآلود در برابرمان خیز برمیدارند. در شهر یک روز زیبای تابستانی داشتیم، اما اینجا هوا نسبتاً طوفانیست. چند دقیقه پیش لنگرگاه امن شهر را ترک کردیم و به محض انجام این کار، به نظر رسید آب تیره گشت و ارتفاع امواج چند فوت بیشتر شد. بعد از ظهرِ روز قبل از عروسیست و ما راهی جزیرهایم. به عنوان «مهمانان ویژه» امشب را آنجا سپری خواهیم کرد و مشتاقانه چشم به راه آن لحظهام. دستکم فکر میکنم مشتاقم. در هر صورت در شرایط کنونی نیاز دارم کمی حواسم پرتِ چیزهای دیگر شود. فریادی از سمت کابین ناخدا که مَتی نامیده میشود و پشت سرمان قرار گرفته، بلند شد. «مراقب باشید» قبل از این که فرصت فکر کردن داشته باشیم همراه با حرکت قایق، موجی بلند، مستقیم به سمت نوک کشتی خیز برداشت و آب با قوسی عظیم روی ما پاشید. «خدایا!» چارلی فریاد زد و دیدم یک سمت بدنش خیس آب شده. اما من به طرز معجزه آسایی فقط کمی نم برداشتم. متی میگوید: «شمایی که اونجائید کمی خیس شدید آره؟» خندهام گرفته اما مجبورم فرونشانمش چون اوضاعِ نسبتاً ترسناکیست. قایق در یک لحظه به عقب و جلو و پهلو نوسان میکند و دل و رودهام را بهم میریزد. «اوغ.» حالت تهوع وجودم را فراگرفته. فکر شیر قهوهای که قبل از سوار شدن به قایق خوردیم ناگهان حالم را به هم میزند. چارلی مرا که یک دستم را روی زانو گذاشتم و به خود میپیچم، نگاه میکند. «اوه خدایا. یعنی شروع شده؟» همیشه به طرز وحشتناکی حالت تهوع میگیرم. یک بیماری واقعی، وقتی باردار بودم بسیار بدتر بود.