کتاب کشتن مرغ مینا اثر هارپر لی از نشر سبو
داستان کشتن مرغ مینا از زبان دختری به نام اسکات فینچ روایت میشود. او دختر وکیلی سفیدپوست به نام آتیکوس فینچ است که در جامعهای نژادپرست و خودپسند زندگی میکند. آتیکوس فینچ کار وکالت جوان سیاهپوستی را قبول کرده است که به اتهام ناروای تجاوز به یک دختر سفیدپوست در زندان است. هارپرلی در کتاب کشتن مرغ مینا، وکیل را به عنوان قهرمان اخلاقی نشان داده است. او همچنین در تلاش بوده تا ماسئل مختلفی مانند بی عدالتی نژادی و کشتار بی گناهان، مسائل مربوط به طبقات اجتماع، شجاعت، محبت، نقشهای جنسیتی را نشان بدهد.
اگر دوست دارید یکی از بهترین رمانهای دنیا را بخوانید، کتاب کشتن مرغ مینا را به شما پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب کشتن مرغ مینا :
همینکه پدرم جواز وکالت گرفت، به میکمب مراجعت کرد تا شروع به کار کند. میکمب در فاصلهٔ تقریباً بیست میلی مشرق آبادی فینچ، مرکز استان میکمب، بود. اثاثیهٔ دفتر آتیکوس در عدلیه از یک جالباسی، یک سلفدان، یک تخته شطرنج و یک کتاب دستنخوردهٔ قانون آلاباما تجاوز نمیکرد. نخستین مشتریان او آخرین دو نفری بودند که در زندان استان میکمب به دار آویخته شدند. آتیکوس اصرار کرد مساعدت مقامهای رسمی را که به آنها اجازه میداد بهعنوان مجرم درجهٔ دوم شناخته شوند تا زندگیشان را نجات دهند بپذیرند، ولی آنها از خانوادهٔ هورفورد بودند و در استان میکمب این نام مرادف با کلهخر است. هَوِرفوردها بهترین آهنگر شهر را در منازعهای بر سر یک مادیان کشتند. ادعایشان این بود که آهنگر مادیان را بهقصد دزدی نزد خود نگاه داشته است و آنقدر بیپروا بودند که عمل قتل را در حضور سه نفر شاهد مرتکب شدند. برای دفاع از خودشان در قبال جنایتی که مرتکب شده بودند، به عقیدهٔ آنها کافی بود تکرار کنند «پدرسگ حقش همین بود» میخواستند حتماً بهعنوان مجرم درجهٔ اول، بیتقصیر اعلام شوند و در نتیجه تنها کاری که آتیکوس میتوانست برای مشتریانش انجام دهد، این بود که در مراسم خداحافظی ابدی آنها حضور یابد و شاید از همین جا بود که تنفر عمیق پدرم نسبت به وکالت در مدافعههای جنایی شروع شد.