کتاب جز از کل اثر استیو تولتز از نشر نیک فرجام
480,000 17%
395,000 تومان
جاسپر دین در تمام طول زندگی خود نتوانست تصمیم بگیرد که چه احساسی به پدر عجیب و غریب خود دارد؛ آیا از او نفرت دارد؟ به او ترحم و عشق میورزد یا میخواهد هیچگاه در زندگیاش نباشد و بمیرد. پدری که بیش از اندازه همه چیز را تجزیه و تحلیل میکند و نظری کاملا بدبینانه و سیاه نسبت به دنیا و آدمها دارد و همواره سعی کرده افکار فلسفی و آزار دهندهاش را به فرزند خود انتقال دهد. استیو تولتز در کتاب جزء از کل (A Fraction of the Whole) داستانی فلسفی و طنز برای شما روایت میکند که در آن همه قوانین دنیای مدرن و جوامع انسانی را زیر سوال میبرد و با طرح پرسشهای جالب، شک و تردیدی در باورهایتان ایجاد میکند. جزء از کل پر از خرده روایتهای متفاوت و اتفاقات هیجانانگیز است و شخصیتهای داستان از استرالیا به پاریس و تایلند نیز سفر میکنند و ماجراهای جالبی را از سر میگذرانند. این کتاب به خوبی توانسته تاریخچه خانوادگی خاندان دین را توصیف کند و رابطه پدر و پسری عجیب را به تصویر بکشد که مجبورند باهم در یک خانه زندگی کنند؛ پسری که پدرش مارتین دین را منفورترین مرد استرالیا میداند و عمویش تری دین را محبوبترین فرد در کشورش. عمویی که در گذشته ورزشکار حرفهای بوده اما به خاطر تبهکاری به زندان میافتد اما یک روز با حضورش در زندگی جاسپر همه چیز تغییر میکنند
در بخشی از کتاب جزء از کل میخوانیم:
آن روز یاد گرفتم مادربزرگم در دوران شومی که هیتلر توهم عظمتش را با پوشاندن جامهی عمل به آن نابود کرد در لهستان به دنیا آمد. به گفتهی پدرم هیتلر رهبری بود قدرتمند با شم بازاریابی. وقتی پیشروی آلمانها آغاز شد والدین مادربزرگم فرار کردند به ورشو و بعد از چند ماه سرگردانی در سرتاسر اروپای شرقی سر از چین درآوردند. مادربزرگم در طول جنگ همان جا بزرگ شد، در گتویی در شانگهای. همانطور که بزرگ میشد، زبانهای لهستانی، ییدیش و چینی را یاد میگرفت و به امراض خیس فصل بارانهای موسمی مبتلا میشد و غذای جیرهبندی و بمب امریکایی میخورد، ولی در نهایت زنده ماند. بعد از این که نیروهای امریکایی وارد شانگهای شدند و با خود اخبار بدی از هولوکاست آوردند، خیلی از یهودیها چین را به مقصد اقصا نقاط دنیا ترک کردند، ولی اجداد من تصمیم گرفتند به خاطر تماشاخانهی چندزبانه و قصابی کوشر موفقشان بمانند. این تصمیم به مذاق مادربزرگم که عاشق پدربزرگم، یکی از بازیگرهای تئاترشان، شده بود شیرین آمد. بعد سال 1956 مادربزرگم در هفده سالگی باردار شد و به پدر و مادر خودش و پدربزرگم فشار آورد مقدمات عروسی را بچینند، چون در دنیای قدیم کسی دوست نداشت بقیه دربارهی چنین چیزی حساب و کتاب کنند. یک هفته بعد از ازدواج، خانواده تصمیم گرفت برگردد لهستان تا بچهی در راه را در وطنشان بزرگ کنند، تودهای سلول که قرار بود پدرم شود.