کتاب هزار خورشید تابان اثر خالد حسینی از نشر آلوس
240,000 17%
198,000 تومان
کتاب هزار خورشید تابان نوشتهی خالد حسینی روایتگر مردم ستمدیدهی افغانستان است و به داستان زندگی دو زن در دوران اشغال این کشور توسط شوروی و استقرار حکومت طالبان میپردازد. این کتاب هفتهها در گروه پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز قرار داشت. رمان معروف هزار خورشید تابان (A thousand splendid suns) به زبان انگلیسی نوشته شده و به چندین زبان نیز ترجمه شده است. این رمان پس از رمان بینظیر و محبوب بادبادکباز انتشار یافته و برای خالد حسینی موفقیتهای چشمگیری را به ارمغان آورد.
خلاصهی رمان هزار خورشید تابان:
این رمان با زندگی مریم شروع میشود. مریم دختری است که حرامزاده خطاب میشود و او را اینگونه تحقیر میکنند. او به همراه مادرش در کلبهای روستایی روزگار میگذراند در حالیکه پدرش مردی بسیار ثروتمند است و به آنها یاری نمیرساند و آنها را ترک کرده است. مریم در پانزده سالگی ناخواسته با مردی بزرگسال و بداخلاق به نام رشید ازدواج میکند. خلاصهی زندگی مریم در تحقیرها، توهینها و کتک زدنهایی خلاصه میشود که شوهرش بر او روامیدارد. در بخشی دیگر از کتاب با دختر کوچکی به نام لیلا آشنا میشوید که از همان ابتدا با پسری به نام طارق دوست است و بر اثر ماجراهای بسیاری از هم جدا میمانند. والدین لیلا هر دو در جنگ داخلی کابل کشته میشوند و لیلا کسی را دیگر ندارد و از طارق هم باردار است. او در چنین شرایطی توسط رشید که همان همسر مریم است از زیر آوار نجات پیدا میکند. رمان هزار خورشید تابان از میانهی روایت خود به داستان آشنایی مریم و لیلا میپردازد که در حقیقت هستهی اصلی داستان محسوب میشود. البته ناگفته نماند که رشید با لیلا که دیگر بیکس و کار است ازدواج میکند و مریم و لیلا در حقیقت هووی هم هستند و هر دو توسط رشید مورد آزار و اذیت قرار میگیرند و کتک میخورند و همین موضوع منجر به ایجاد ارتباط و صمیمیت میان شخصیتهای اصلی داستان میشود.
دربارهی رمان هزار خورشید تابان:
خالد حسینی در این کتاب تلاش میکند تا زندگی زنانی را روایت کند که دیده نمیشوند اما در حقیقت همین زنان هستند که بیشترین آسیب را از جنگ، خشونت و جهل میبینند. این زنان هستند که قربانی جنگ و موشک میشوند و توسط حکومت طالبان به سختترین مجازاتها محکوم میشوند و هیچ حقی در زندگی ندارند.
در بخشی از کتاب هزار خورشید تابان میخوانیم:
مهمانهای عید هم آمدند. همهشان مرد بودند، دوستان رشید. در که میزدند مریم میدانست که باید به طبقه بالا برود و در را ببندد. آنها چای مینوشیدند، دود راه میانداختند و گپ میزدند. رشید به مریم گفته بود تا زمانی که مهمانها نرفتند از اتاقش بیرون نیاید. برای مریم مهم نبود. درحقیقت، حتی خوشحال هم میشد که رشید روابط زناشویشان را مقدس میدانست و از ناموسش حمایت میکرد. او از این حمایت احساس شادی میکرد. برایش مهم و با ارزش بود. رشید روز سوم و آخرین روز عید به دیدن دوستانش رفت، مریم که تمام شب حالت تهوع داشت برای خودش آب جوشاند و چایی سبز درست کرد و کمی هل خرد شده در آن ریخت. شروع کرد به تمیز کردن بازماندههای عید دیدنی شب قبل: فنجانهای واژگون، پوست تخمهها در میان تشکها ریخته بود و اضافههای خوراک روی بشقابها خشک شده بود. مریم همین جور که ریخت و پاشهای شب قبل را پاک میکرد با خود گفت چقدر مردها در تنبلی پُرتوانند. نمیخواست به اتاق رشید برود. اما کار نظافت او را به آنجا کشاند از اتاق نشیمن شروع کرد بعد پلهها، راهروی بالا و سر آخر اتاق رشید. میدانست که برای اولین بار است که وارد اتاق او میشود. روی تخت نشست و احساس تجاوز به حریم دیگران به او دست داد.