کتاب همسایه من توتورو اثر هایائو میازاکی و سوگیکو کوبو از نشر پریان
190,000 تومان
درباره کتاب همسایه من؛ توتورو ساتسوکی یازدهساله به همراه پدر و خواهر کوچولویش، مِی، به خانه جدیدشان در منطقهای روستایی میروند. این خانه به بیمارستان نزدیکتر است و آنها میخواهند به مادرشان که به دلیل ابتلا به بیماری سل در بیمارستان است، نزدیکتر باشند. آنها در جنگل پشت خانه با شبح جنگلی به نام توتورو آشنا میشوند و ارتباط عاطفی عمیقی میانشان شکل میگیرد. کمی بعد، زمانی که می، خواهر کوچولوی ساتسوکی گم میشود، او از دوست جدیدشان، که قدرتهای جادویی دارد، کمک میگیرد...
کتاب همسایه من؛ توتورو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم:
اگر از تماشای انیمهها لذت میبرید، بدون شک خواندن کتاب همسایه من؛ توتورو، لذتی عمیق را به شما هدیه میدهد. این اثر همچنین برای تمام نوجوانان و دوستداران آثار فانتزی جذاب است.
درباره هایائو میازاکی هایائو میازاکی:
(宮崎 駿) (Hayao Miyazaki) ۵ ژانویه ۱۹۴۱ متولد شد. او یکی از معروفترین کارگردان ژاپنی آثار پویانمایی و انیمه است. او علاوه بر کارگردانی به طراحی، گرافیک، فیلمنامهنویسی و تهیهکنندگی فیلمهای پویانمایی نیز مشغول است. او به همراه ایسائو تاکاهاتا استدیو انیمیشن جیبوری را تاسیس کردند که در ایران به نام استودیو جیبیلی یا گیبلی معروف است. بسیاری به میازاکی لقب والت دیزنی ژاپن را دادهاند و کارهای او را برابر با والت دیزنی، نیک، پارک و کارگردان آمریکایی، استیون اسپیلبرگ یا اورسن ولز میدانند. بسیاری از انیمههای میازاکی فروش بسیاری بالایی داشتند. مثلا شاهزاده مونونوکه بالاترین فروش را در ژاپن داشت و جایزه تصویر سال را از آکادمی جوایز ژاپن دریافت کرد. شهر اشباح نام انیمه دیگر او است که رکورد فروش تایتانیک را هم شکست. این انیمه هم جایزه تصویر سال، جایزه اسکار و خرس طلای جشنواره فیلم برلین را از آن خود کرد.
بخشی از کتاب همسایه من؛ توتورو:
صبح روز کوفته با بقیه صبحها کاملاً فرق داشت. همه قبل از طلوع خورشید بیدار شدند و میخواستند سریع کل موارد لیست را تمام کنند. بعد از صبحانه ساتسوکی بهترین پیراهن مِی را تنش کرد. لباس مالِ بچگیهای مامان بود. آن را اندازه ساتسوکی کرده بود و ساتسوکی هم در نهایت داده بودش به مِی. وقتی که مِی پوشیدش کاملاً عوض شد. شاید بهخاطر طرح چارخانه قرمز و سبز روشن بود. اما بهنظر جدید و بهروز میآمد. تاتسو گفت: «مِی، این لباس خیلی بهت میآد.» مِی با افتخار گفت: «قبلاً مال مامان بوده.» و کلاهش را همراه یک گل روی سرش گذاشت. تاتسو داشت کتوشلوار طوسیرنگش را میپوشید. «نظرتون چیه؟ شبیه استادهای دانشگاه شدهم؟» «همم...» ساتسوکی با دقت نگاهش کرد. «خیلی چروکه، نباید اتوش کنیم؟» مِی گفت: «چروکه.» تاتسو لبخند زد: «یه کم چروک که مهم نیست. مهم پوشیدنشه.» خودش را در آینه میزتوالت مامان با دقت نگاه کرد. کراواتش را اینور و آنور کرد تا درستش کند. مِی گفت: «چیکار میکنی، بابا؟» تاتسو گره کراواتش را شل کرد و از بالای سرش درش آورد. «از قیافه این خوشم نمیآد. امروز کراوات بی کراوات.» ساتسوکی نگران بهنظر میآمد: «اما مردها همیشه سرِ کار کراوات میزنند، بابا. مطمئنی مشکلی نیست؟» «هیچ مشکلی نیست. باستانشناسها مجبور نیستند کراوات بزنند. ای وای، ساعت! ساعتدیواری اتاق نشیمن یک بار زنگ زد. خیلی آرام. «ساعت ۶:۳۰ باید برم.» کلاه سفیدش را سر کرد و گفت: «امروز بچههای خوبی باشید.» بعد با هردوشان رسمی دست داد. «هرموقع احساس نگرانی کردید یادتون بیاد شب قراره چی بیارم.» تا دمِ در دنبالش رفتند. کفشهایش را پوشید و کیفش را برداشت. «خیلهخب، ساتسوکی. مسئولیت همهچیز رو به تو میسپارم. به خانم اوگاکی بگو امشب یه سر میآم تا ازش تشکر کنم. یادت نره خودت هم از کمکش تشکر کنی.» درِ کشویی جلو را باز کرد. «امشب میبینمتون. بچههای خوبی باشید.» در را باز گذاشت و رفت طرف جاده. به ساعت مچیاش نگاه کرد. بعد رفت. ساتسوکی پشتش داد زد: «امشب میبینیمت!» برگشت تو اتاق نشیمن و به ساعت نگاه کرد. «نمیدونم به اتوبوس میرسه یا نه.» مِی پرسید: «چرا اینقدر زود رفت؟» «چون دانشگاه خیلی از اینجا دوره.» ساتسوکی نمیخواست دیگر نگران شستن تمام ظرفهای آشپزخانه باشد. میتوانست وقتی برگشت خانه بقیهشان را بشوید. حالا قسمت سخت روز شروع میشد. وقتی ساتسوکی با یک حوله صورت مِی را پاک کرد، او غرغرکنان گفت: «الان صورتم رو پاک کردم! الان!» گرفتن دماغ کوچولویش کار سختی بود. ساتسوکی بهش گفت: «نمیشه که با لکه سس سویا روی صورتت بری بیرون. داری میری مهمونی. باید تمیز باشی.» حالا، آماده، حاضر، برو!