کتاب در کتابخانه پیدایش خواهی کرد اثر میچیکو آئویاما از نشر کوله پشتی
197,000 تومان
دربارهی کتاب در کتابخانه پیدایش خواهی کرد آیا تابهحال برایتان پیش آمده که برای بهتر شدن حالتان به کتابها پناه ببرید، در دنیایی بهجز دنیای خودتان غرق شوید، به مکاشفهای عمیق برسید و مسیرتان را مشخصتر کنید؟ شخصیتهای کتاب در کتابخانه پیدایش خواهی کرد (What You Are Looking for is in the Library)، سرگشته و سردرگم بهدنبال جایی هستند که دوباره خودشان را در آن پیدا کنند و ناگهان با کتابخانه و کتابداری عجیب روبهرو میشوند که راه زندگیشان را عوض میکند.
سایوری کماچی از آن شخصیتهایی است که در نگاه اول همه را گیج میکند. وقتی به او نگاه میکنید، زنی تنومند و رنگپریده را میبینید که احتمالاً حدود 50 سال دارد و همواره مشغول نمدبافی دیده میشود. او با صدایی مهربان، آرامشبخش و کمی تحکمی، سؤالی را میپرسد که احتمالاً شما را هم به فکر فرو خواهد برد: «دنبال چی میگردین؟» او با مراجعان کتابخانه وارد گفتوگویی نسبتاً دوستانه میشود، از آنها میپرسد که چه کتابی میخواهند و سپس با سرعتی باورنکردنی دستانش را روی کیبورد حرکت میدهد، ورق کاغذی را پرینت میگیرد که نام چند کتاب در آنها نوشته شده و درنهایت یک اسباببازی عجیب نمدی به همه هدیه میکند. بیبروبرگرد در لیست کتابهای پیشنهادی خانم کماچی، نام یک کتاب عجیب به چشم میخورد که هیچ سنخیتی با شخصیت مراجعهکننده ندارد؛ اما چرا چنین کتابی در فهرست قرار دارد؟ منظور خانم کماچی از حرفها، کارها و هدیهی نمادینش چیست؟ میچیکو آئویاما (Michiko Aoyama) در هر فصل از کتاب در کتابخانه پیدایش خواهی کرد، زندگی یک نفر را روایت میکند. هر کدام از این شخصیتها از نظر سنی، کاری و تحصیلی با یکدیگر متفاوت هستند؛ اما یک چیز مشترک دارند: سرگشتگی. دختری که از شغل خودش در یک فروشگاه بزرگ ناراضی است و میخواهد با یادگیری اکسل مسیر حرفهایاش را تغییر دهد، مردی که حسابدار یک تولیدی مبلمان است اما قصد دارد با نامزدش کسبوکاری جدید راه بیندازد، زنی تازهمادرشده که بعد از زایمان کار سابق خود را از دست داده و شغل جدیدش را دوست ندارد، مردی جوان و بیکار که عاشق مانگاست و سرانجام مردی که بهتازگی بازنشسته شده و به نظر میرسد که دیگر هیچ چیز در زندگیاش تازگی ندارد.
میچیکو آئویاما هر پنج فصل را از نگاه اول شخص مفرد روایت میکند و به مخاطبانش اجازه میدهد که با قهرمان هر داستان از نزدیک آشنا شوند. اینچنین افکار، ترسها، تردیدها، آرزوها و اهداف هر شخصیت را بهتر درک میکنید و خودتان را جای هر کدام میگذارید. کتاب در کتابخانه پیدایش خواهی کرد، نامهای عاشقانه برای کتابهاست؛ این اشیاء بیجان که سرشار از لذت، الهام، عشق و دانش هستند. نقاشیهایی که در ابتدای هر فصل رمان در کتابخانه پیدایش خواهی کرد میبینید، حاصل کار آنا موریسون در نسخهی انگلیسی است. اگر میخواهید به توکیوی امروزی بروید، این کتاب میچیکو آئویاما را با ترجمهی مژگان رنجبر بخوانید که خودش نیز به فرهنگ مردم ژاپن علاقهای ویژه دارد. انتشارات کتاب کولهپشتی این کتاب را بهتازگی روانهی بازار کرده است.
کتاب در کتابخانه پیدایش خواهی کرد برای چه کسانی مناسب است؟
اگر به کتابخوانی علاقهمندید و به جادوی کتابها باور دارید، رمان در کتابخانه پیدایش خواهی کرد را بخوانید.
در بخشی از کتاب در کتابخانه پیدایش خواهی کرد میخوانیم :
بیش از سیزده سال از زندگی حرفهایام را وقف میلا کرده بودم. سپس باردار شدم که گرچه جای تعجب داشت، غیرمنتظره نبود. در آن هنگام سیوهفت سال داشتم و از گذر زمان آگاه بودم، پس این خبر را به فال نیک گرفتم. فکر میکردم داشتن فرزند در آن سن خوب است و در آینده از هرگونه خطری برای سلامتیام میکاهد. قصد داشتم هرچه زودتر برگردم سر کارم تا احتمال هرگونه خطری را برای شغلم نیز کم کنم. انکار نمیکنم که در آغاز اندکی در بیاهمیت جلوه دادن بارداریام اغراق کردم. جز سردبیر به کسی چیزی نگفتم، چون نمیخواستم با من متفاوت رفتار شود، تا اینکه دوازده هفته از بارداریام گذشت. در خفا، با حالت تهوع صبحگاهی میساختم و با مقادیر بسیار زیادی آدامس نعنایی، سخت در تلاش بودم بر خوابآلودگی شدیدِ ناشی از تغییرات هورمونیام غلبه کنم. وقتی شکمم آنقدر بزرگ شد که دیگر نمیشد پنهانش کرد و وضعیتم را اعلام کرده بودم، باز هم بهشدت میکوشیدم که حواسم باشد کسی در کار کردن با من، به این علت که باردارم، دچار مشکل نشود. درست تا آخرین ماه کار کردم و در ژانویه فرزندم را به دنیا آوردم. سپس چهار ماه بعد برگشتم سر کارم، بهرغم اینکه سزاوار چهارده ماه مرخصی زایمان بودم. مصمم بودم هرچه زودتر برگردم، حتی اگر معنیاش گذاشتن فوتابای سهماهه در مهدکودک بود. البته کمی مردد بودم، اما حس میکردم چارهای ندارم جز اینکه هرچه سریعتر پشت میز کارم برگردم. در نخستین روز بازگشتم به سر کار، طبیعی بود که یکراست به بخش میلا بروم. همکارانم بهگرمی از من استقبال کردند، اما متوجه دستپاچگی نامحسوسی در لحنشان شدم که باعث حیرتم بود. وقتی سردبیر من را به دفترش فراخواند، دلیلش را فهمیدم. در حال راهنماییام به اتاق کنفرانس گفت: «خانم ساکیتانی، میتونم باهاتون صحبت کنم؟» ناگهان همانجا از انتقالم به بخش منابع اطلاعات آگاه شدم.