کتاب شازده کوچولو اثر آنتوان دوسنت اگزوپری از نشر نگاه
110,000 تومان
دربارهی کتاب شازده کوچولو
خلبانی که در یک بیابان گیر افتاده است، یک روز صبح از خواب بیدار میشود و میبیند که در مقابل او، فردی کوچک و خارقالعاده ایستاده است. غریبه میگوید: «لطفا برای من یک گوسفند بکش» و خلبان متوجه میشود که وقتی درک وقایع زندگی بسیار دشوار است، چارهای جز تسلیم اسرار آن شدن وجود ندارد. بدین ترتیب، افسانهی حکیمانه و مسحورکنندهای آغاز میشود که در آموزش راز آنچه واقعا در زندگی از سایر چیزها مهمتر است، جهان را برای همیشه برای خوانندگانش تغییر داده است. تعداد کمی از داستانها در جهان وجود دارند که به اندازهی داستان کتاب شازده کوچولو هم توسط کودکان و هم توسط بزرگسالان به طور گسترده خوانده میشوند و مورد توجه همگان قرار میگیرند. شازده کوچولو در سراسر جهان، قلب خوانندگان در تمام سنین را تسخیر کرده و خواهد کرد. این کتاب که در سال ۱۹۴۳ در نیویورک منتشر شده، یک پدیده در سراسر جهان محسوب میشود. نکتهها و حواشی جالبی درباره این کتاب وجود دارد؛ مانند اینکه در داستان یک گل وجود دارد و آنتوان دوسنت اگزوپری، این گل را با الهام از همسرش کنسوئلو نوشته است. کنسوئلو زنی تندمزاج بود و بیماری آسم داشت و برای همین است که گل سرخِ این کتاب نیز سرفه میکند. نکتهی جالب بعدی این است که اگزوپری که خودش یک خلبان بوده، برای نوشتن این کتاب از زندگی خودش نیز الهام گرفته بود؛ شخصیتهای خلبان و شازدهکوچولو در واقع برگرفته از اگزپری در دوران جوانی و کودکی هستند. او همچنین در ۴۴ سالگی در سانحهی هوایی درگذشت، سنی که قرابتی عجیب با ماجرای «شازده کوچولو» دارد، او نیز پیش از ترک سیارهاش ۴۴ بار به تماشای غروب آفتاب ایستاده بود.
خواندن کتاب شازده کوچولو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
کتاب شازده کوچولو تصاویر ناخوشایند بزرگسالان را به عنوان افرادی که به شکل ناامیدکنندهای تنگنظر هستند، نشان میدهد و در مقابل، نشان میدهد که کودکان با نگرش باز و تمایل به کشف دنیای اطراف و درونشان به خرد میرسند. موضوع اصلی این افسانه در رازی بیان میشود که روباه به شازده کوچولو میگوید: تنها با قلب است که میتوان درست دید؛ آنچه ضروری است، با چشم قابل دیدن نیست.
جملاتی از کتاب شازده کوچولو
شاهکارم را نشان بزرگترها دادم و پرسیدم از دیدنش ترستان برمیدارد؟ جوابم دادند: ـ چرا کلاه باید آدم را بترساند؟ نقاشی من کلاه نبود، یک مار بوآ بود که داشت یک فیل را هضم میکرد. آنوقت برای فهم بزرگ ترها برداشتم توی شکم بوآ را کشیدم. آخر همیشه باید به آنها توضیحات داد.
ـ نقاشی دومم اینجوری بود. بزرگترها بم گفتند کشیدن مار بوآی باز یا بسته را بگذارم کنار و عوضش حواسم را بیشتر جمع جغرافی و تاریخ و حساب و دستور زبان کنم. و اینجوری شد که تو ششسالهگی دور کار ظریف نقاشی را قلم گرفتم. از اینکه نقاشی شمارهی یک و نقاشی شمارهی دواَم یخشان نگرفت دلسرد شده بودم. بزرگترها اگر به خودشان باشد هیچ وقت نمیتوانند از چیزی سر درآرند. برای بچهها هم خستهکننده است که همینجور مدام هر چیزی را به آنها توضیح بدهند. ناچار شدم برای خودم کار دیگری پیدا کنم و این بود که رفتم خلبانی یاد گرفتم. بگویی نگویی تا حالا به همه جای دنیا پرواز کردهام و راستی راستی جغرافی خیلی بِم خدمت کرده. میتوانم به یک نظر چین و آریزونا را از هم تمیز بدهم. اگر آدم تو دلِ شب سرگردان شده باشد جغرافی خیلی به دادش میرسد. از این راه است که من تو زندهگیم با گروه گروه آدمهای حسابی برخورد داشتهام. پیش خیلی از بزرگترها زندهگی کردهام و آنها را از خیلی نزدیک دیدهام گیرم این موضوع باعث نشده دربارهی آنها عقیدهی بهتری پیدا کنم. هر وقت یکیشان را دیدهام که یکخرده روشنبین به نظرم آمده با نقاشی شمارهی یکم که هنوز هم دارمش محکش زدهام ببینم راستی راستی چیزی بارش هست یا نه.