![پیشنهاد ویژه](/images/special_offer.png)
![](https://mrketabz.ir/shop-resources/pnn4Gbo2HB/product-images/1720813270_96697.jpg?size=750x820&rs=fit)
کتاب جنایت و مکافات اثر فئودور داستایوفسکی از نشر نیک فرجام
580,000 31%
398,000 تومان
دربارهی کتاب جنایت و مکافات
هفت سال پیش از نگارش کتاب جنایت و مکافات (Crime and Punishment)، فئودور داستایوفسکی (Fyodor Dostoevsky) در نامهاى به برادر خود، نوشته بود که طرح کلی چنین داستانی را در زندان و در دورانى که با درد و دریغ و سرخوردگى روزگار مىگذرانده، در ذهن خود خلق کرده است. او نوشته بود که این اثر، اقرارنامهاىست در شکل رمان که قصد دارد آن را با خون دلش بنویسد. سرانجام او محصول نهایی این طرح را در سال 1866 به انتشار رساند. رمان جنایت و مکافات روایت زندگی دانشجویی به نام راسکولنیکف است که طبق انگیزههایی که خودش هم از ماهیت آنها خبر ندارد، مرتکب قتل میشود. او زن رباخواری را همراه با خواهرش، که بهصورت تصادفی در زمان وقوع قتل در صحنه حاضر بوده، به قتل میرساند و سپس خود را از خرج کردن پول و جواهراتی که از خانهی آنها برداشته، ناتوان میبیند و آنها را پنهان میکند.
در ادامهی کتاب جنایت و مکافات، پس از چند روز بیماری و بستری شدن شخصیت اصلی داستان در خانه، راسکولنیکف آرامآرام به این باور میرسد که هر شخصی که میبیندش به او مظنون است و در نهایت کارش به جنون میکشد. در میان کوران این حوادث بیرونی و ذهنی، راسکولنیکف عاشق سونیا، دختری که بهخاطر مشکلات مالی خانوادهاش دست به تنفروشی زده، میشود. فئودور داستایوفسکی این رابطه را بهعنوان نمادی از مهر خداوندی نسبت به یک انسان خطاکار در نظر گرفته و نشان میدهد که سرانجام همین عشق، نیروی رستگاریبخش روح انسان خواهد شد. فئودور داستایوفسکی مخاطبان کتاب جنایت و مکافات را با دو نوع جنایت روبهرو میکند. یکی از این دسته جنایتها از راسکولنیکف سر زده و دیگری از شخصیتی به نام سویدریگالوف. این دو شخصیت، هر کدام ایدهای از «برتر بودن» را در سر دارند و در نهایت به تنهایی کامل و جدایى از جامعه مىرسند و هر یک، سرنوشت خاص خود را پیدا میکنند. راسکولنیکف تنهایى را تاب نمىآورد و با پناه جستن به عشق و اعتراف به گناه، دوباره به جامعهى انسانى بازمىگردد. اما سویدریگالوف که مختصات این جهان را نمیشناسد، حتی در قلمروی عشق نیز مىخواهد اِعمال اراده کند. به همین دلیل از این قلمرو رانده مىشود، و در نهایت ناچار میشود که فضای دیگری را برای اعمال ارادهی خود پیدا کند؛ فضایی که دیگر مختص انسانهای برتر نیست؛ قلمرویی که سرنوشت محتوم همهی انسانهاست. فئودور داستایوفسکى زمانى به نگارش کتاب جنایت و مکافات دست زد که رویدادها و مضامین آن را طى دورهای بیستساله، با گوشت و پوست و استخوان خود آزموده بود. جنایت آرمانخواهانه، از مفاهیم مهم اندیشهى انقلابى در روزگار او محسوب میشد و او هم شخصاً درگیر این پدیده شده بود. اما داستایوفسکی تنها اندیشمند و نویسندهای نبود که ذهنش با چنین مضامینی درگیر میشد. مضمون فلسفى دیگرى که همزمان با طرح این اثر، در اندیشهى فلسفى غرب شکل گرفت، مفهومی بود تحت عنوان «اَبَرانسان». پیش از نویسندهی بزرگ ادبیات روسیه، هگل، فیلسوف برجستهی آلمانى، در آثار خود به طرح مختصات کلى این انسان برتر پرداخته بود.
کتاب جنایت و مکافات برای چه کسانی مناسب است؟
خواندن رمان جنایت و مکافات از نویسندهی بزرگ ادبیات روسیه، فئودور داستایوفسکی را به تمام علاقهمندان و مخاطبان ادبیات جهان اکیداً توصیه میکنیم. چراکه این کتاب تأثیری مهم و غیرقابلانکار بر جریان تاریخ ادبیات و هنر پس از خود، در تمام جهان داشته است.
در بخشی از رمان جنایت و مکافات میخوانیم
«فردا سرِ ساعت هفت. یکی هم از طرف آنها میآید. بعدش میتوانی خودت تصمیم بگیری.» زنش اضافه کرد: «یک فنجان هم چای میخوری، جانم.» لیزاوتا، طوری که انگار هنوز مطمئن نیست، گفت: «باشد، میآیم» و سلانهسلانه راه افتاد که برود. راسکولنیکف هم فیالفور دور شد و دیگر چیزی نشنید. آرام و بدون جلب توجه از کنارشان رد شده بود، طوری که یک کلمه را نشنیده نگذارد. اما رفتهرفته حیرتش به نوعی دلهره بدل شد، مثل اینکه مهرهی پشتش هم به مورمور افتاده بود. فهمیده بود، ناگهان، به شکلی کاملاً غیرمنتظره فهمیده بود که روز بعد، سرِ ساعت هفت بعدازظهر، لیزاوتا، خواهر پیرزن، تنها همخانهی پیرزن، در خانه نخواهد بود؛ و از این قرار، سر ساعت هفت، پیرزن در خانه تنهای تنها است. تا خانه چندمتری بیشتر فاصله نداشت. مثل آدم محکوم به مرگی وارد اتاقش شد. به هیچ چیز فکر نمیکرد، یعنی اصلاً فکرش از کار افتاده بود؛ اما یکمرتبه با همهی وجود احساس کرد که آزادی تعقل یا آزادی اراده از او سلب شده و قرارومدار همه چیز، بهناگاه و بهطور قطعی، گذاشته شده است. معلوم است! گیرم تصمیم میگرفت نقشهاش را عملی کند، گیرم سالها منتظر فرصت مناسب مینشست، باز هم نمیتوانست مطمئن باشد که فرصتی مساعدتر از این به چنگش میافتد، فرصتی که حالا، چنین مفت به چنگ آمده بود.