کتاب دختری که له اعماق دریا افتاد اثر آکسی اوه از نشر یوشیتا
230,000 18%
188,000 تومان
دربارهی کتاب دختری که به اعماق دریا افتاد روزی روزگاری بود که هر سال مردم کره جنوبی دختری زیبا را به اعماق دریا میانداختند تا عروس خدای خدایان، خدای دریا، باشد و به این ترتیب، خدای دریا سیلها و طوفانهای رعدآسا را از مردم دور نگه دارد و برکت را از زمینهای روستاها دریغ نکند. سالها از پی هم میگذشت و دختران یکی بعد از دیگری، تقدیم خدای دریا میشدند، تا اینکه یک سال دختری بیباک به نام مینا، به جای عروس دریا خودش را به آب میاندازد. مینا مصرانه به دریای خروشان هجوم میبرد و در اعماق آن فرو میرود. در دنیای شگفتانگیزِ زیر دریا، مینا قدم به سرزمین ارواح و خدایان میگذارد تا طلسمی را بشکند که سد راه عشق است و از این راه سرزمینش را نجات دهد. کتاب دختری که به اعماق دریا افتاد (The girl who fell beneath the sea)، به قلم اکسی اوه (Axie Oh)، ماجرای مسیر پر فراز و نشیبی را که مینا پشت سر میگذارد، برای ما بازگو میکند. این رمان عاشقانه و فانتزی، روایت جدیدی از افسانهی کهنِ عروس دریا ارائه میدهد؛ روایتی که در آن نه تنها دختری قربانی نمیشود، بلکه در مقابل سرنوشت مقدر عروس دریا میایستد. روایتی که اسطوره را به درون اسطوره میکشد؛ مینا قدم به دنیای زیر دریا میگذارد و افسانههایی را که از مادربزرگش شنیده بود، لحظه به لحظه زندگی میکند.
فضاسازی کتاب دختری که به اعماق دریا افتاد دلپذیر و قابل لمس است و به فضای انیمههای استودیو جیبلی، به ویژه انیمهی شهر اشباح (Spirited Away) شباهت دارد. کتاب سرشار است از زیبایی و احساسات که با زبانی ساده و لطیف از وفاداری، فداکاری، رابطهی عاطفی با خانواده و سرزمین و همچنین در دست گرفتن سرنوشت خود میگوید و به نوجوانان میآموزد هرگز تسلیم نشوند، محبت کنند و تعلق خاطر به آدمها را از یاد نبرند.
کتاب دختری که به اعماق دریا افتاد برای چه کسانی مناسب است؟
نوجوانانی که به مطالعهی کتابهای فانتزی و عاشقانه علاقه دارند، از این کتاب حسابی لذت خواهند برد. دوستداران فرهنگ کره، درام کرهای و اساطیر جهان نیز این کتاب را از دست ندهند.
در بخشی از کتاب دختری که به اعماق دریا افتاد میخوانیم:
با دو قایق از قصر نیلوفر آبی خارج میشویم. در یکی شین، نمگی و من هستیم و در قایق دیگری کِرین و سه خانم جدّی و خشن با لباسهای قرمز و سفیدِ راهبهها. به نظر میرسد از قبل خبر آنچه در قصر نیلوفر آبی رخ داده در سراسر شهر پخش شده است. از کنار قایقهایی میگذریم که در جهت مخالف ما حرکت میکنند. مسافران قایقها با دیدن شین، از او دربارهی شایعات میپرسند؛ مثلاً آیا او واقعاً با یک دختر انسان ازدواج کرده؟ آن هم نه هرکسی، بلکه عروس خدای دریا! شین به حرف مردم توجه نمیکند؛ چشمهایش را میبندد و به پهلوی قایق تکیه میدهد. درعوض نمگی پارویش را بالا آورده و با خوشحالی فریاد میزند: «بالاخره قصر نیلوفر آبی هم صاحب یک بانو شد!» و صدای هورا و شادی بلند میشود. هیچ کس به من توجه نمیکند. احتمالاً من را با یک خدمتکار اشتباه گرفتهاند. از نمگی که دارد سعی میکند قایق را از یک مسیر تنگ از میان کانال آب رد کند، میپرسم: «همیشه مردم شهر به امور خاندانها علاقه نشون میدن؟» پس از اینکه دوباره در مسیر مستقیم قرار میگیریم، نمگی پاسخ میدهد: «از اونجا که توی شهر اشباح همهی روزها مثل همه، کوچکترین تغییری باعث هیجان مردم میشه؛ به همین دلیل، رسیدن عروس خدای دریا یه اتفاق مهمه و مردم دوست دارن ورودش رو جشن بگیرن.» قبلاً وقتی با ماسک، دای و میکی در شهر قدم میزدم، به نظر میرسید که شهر در حال و هوای جشن است؛ با حضور تمام مردم در خیابانها، فانوسهای روشن زیاد، غذا و آتشبازی؛ حتی در قصر نیلوفر آبی هم ضیافتی برپا بود. برعکس خانه؛ یعنی به خاطر همین است که خدایان ما را فراموش کردهاند؟ آنها به سختیهای دنیای انسانها اهمیت نمیدهند؛ زیرا در سرزمین اشباح هیچ عواقبی را متحمل نمیشود؟ و در مورد خود اشباح چطور، آیا آنها به یاد نمیآورند که انسان بودن چگونه است؟ آیا آنها برای عزیزانی که پشت سر گذاشتهاند نگران نیستند؟ یا همانطور که نمگی اشاره کرد، خاطرات آنها با گذشت زمان در سرزمین اشباح، دورتر و مبهم میشوند؟ بیرون چایخانهی بزرگی که بر فراز کانال آب ساخته شده است، جمعیتی جمع شدهاند و همدیگر را کنار میزنند تا بتوانند به داخل قایق ما نگاه بیندازند. مطمئن نیستم؛ اما فکر میکنم پسری با موهای پرپشت را میبینم که نوزادی به پشت خود بسته و از میان جمعیت خود را بالا میکشد.