کتاب اوضاع خیلی خراب است اثر مارک منسن از نشر میلکان
265,000 تومان
درباره کتاب اوضاع خیلی خراب است
اوضاع خیلی خراب است نوشتهی مارک منسون نویسنده و وبلاگنویس آمریکایی است. نویسندهای که پیشتر با کتاب «هنر ظریف بیخیالی» شناخته میشد، در آن کتاب حرفهای جدیدی برای گفتن داشت و بسیار هم با استقبال مواجه شد، اینبار در کتاب اوضاع خیلی خراب است باز هم مخاطبان را با ایدههایی جدید و حرفهایی تازه و خواندنی روبهرو کرده است. این کتاب در سال ۲۰۱۹ منتشر شد و توانست نظر مخاطبان را دوباره به منسن جلب کند. همانگونه که از عنوان فرعی این کتاب، یعنی «کتابی دربارهی امید»، پیداست، محور اثر امید، ارزش و اهمیتش، زیان امید بهمعنای ایدئولوژیک و آیینیاش و کامیابی در سایهی جهتدهی به رنج غیرقابل حذف از زندگی است. منسن هوشمندانه مشکلاتی را که مختص دورهی معاصر جهان است و البته به ظاهرِ پرزرقوبرق و فریبندهی این دوره نمیخورد، واکاوی کرده است. این کتاب را «سمانه پرهیزکاری» به فارسی برگردانده و برگردان او توسط نشر «میلکان» منتشر شده است.
خواندن کتاب اوضاع خیلی خراب است را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟ خواندن این کتاب را به مخاطبان کتابهای خودیاری، روانشناسی و فلسفی پیشنهاد میکنیم.
برشی از کتاب اوضاع خیلی خراب است :
«اولینباری که آیزاک نیوتن سیلی خورد، وسط مزرعهای ایستاده بود. عمویش داشت به او توضیح میداد که چرا گندم باید در ردیفهای اریب کاشته شود، اما آیزاک گوش نمیکرد. او به خورشید خیره شده بود و به این فکر میکرد که نور از چه تشکیل شده است. او فقط پسربچهای هفتساله بود. عمویش با پشت دست چنان سیلیای به او زد که حسِ خویشتنداریِ آیزاک موقتاً روی زمینی که بدنش روی آن افتاده بود، تکهتکه شد. او هر گونه حس انسجام شخصی را از دست داد و درحالیکه پارههای روحش مجدداً کنار هم قرار میگرفتند، مثل تکهای مخفی در خاک باقی ماند و برای همیشه در آنجا رها شد. پدر آیزاک قبل از تولد او مُرده بود، و کمی بعد مادرش او را ترک کرده بود تا با مرد پیر و ثروتمندی از روستای کناری ازدواج کند. درنتیجه آیزاک سالهای شکلگیریِ هویتش را در دستبهدستشدن بین عموها، عموزادهها و پدربزرگ و مادربزرگ گذراند. هیچکس واقعاً او را نمیخواست و بیشترشان نمیدانستند چطور از زیر بار این مسئولیت شانه خالی کنند. او سربار بود و معمولاً محبت نمیدید. عموی آیزاک یک مستِ بیسواد بود، اما بلد بود پرچینها و ردیفهای مزرعه را بشمرد. این تنها مهارتِ فکریِ او بود و احتمالاً برای همین بود که این کار را بیش از حد نیازش انجام میداد. آیزاک معمولاً در این ردیفشماریها با عمویش همراه میشد، چون این تنها وقتی بود که عمویش به او توجه نشان میداد، و او مثل آب در کویر، جذب کوچکترین توجهی میشد. بعداً معلوم شد که آن پسرک اعجوبه است. او در هشتسالگی میتوانست مقدار خوراک موردنیاز گوسفندها و خوکها را برای فصل بعد پیشبینی کند و در نهسالگی میتوانست بهصورت ذهنی محاسبات مربوط به هکتارهای گندم، جو و سیبزمینی را انجام دهد. آیزاک در دهسالگی به این نتیجه رسید که کشاورزی کار احمقانهایست و درعوض توجهش را به محاسبهٔ خطِ سیرِ دقیقِ خورشید در فصلهای مختلف معطوف کرد. عمویش به خط سیر دقیق خورشید اهمیتی نمیداد، چون این چیزها برایش آب و نان نمیشد، لااقل نه مستقیماً. بنابراین باز هم آیزاک را کتک میزد.»