سلامز خوش اومدیز! | کد تخفیف خرید اول : welcome | ارسال سفارشات 2 الی 10 روز کاری
کتاب به گمانم زندگی همین‌جا باشد اثر کلر آن از نشر نگاه آشنا

کتاب به گمانم زندگی همین‌جا باشد اثر کلر آن از نشر نگاه آشنا

درباره‌ی کتاب به گمانم زندگی همین جا باشد  کلر آن (Claire Ahn) در کتاب به گمانم زندگی همین جا باشد (I Guess I Live Here Now) داستان یک دختر نوجوان آمریکایی-کره‌ای به‌نام ملودی را روایت کرده است که همیشه دلش می‌خواست با کُره، کشوری که نیمی از نژادش مربوط به آنجاست نیز، آشنا شود اما نه اینقدر ناگهانی و ناخواسته! مهاجرت همیشه سخت است و قطعاً نقل‌مکان از کشوری به کشور دیگر، آن‌هم به شکلی ناگهانی، یک تغییر بسیار بزرگ در زندگی محسوب می‌شود. کلر آن با نگارش داستان کتاب به گمانم زندگی همین جا باشد نیز دقیقاً همین موضوع را دستمایه قرار داده؛ یک روز بعد از ساعت مدرسه، ملودی متوجه می‌شود که والدینش بدون اطلاع قبلی تصمیم گرفته‌اند که او و مادرش را به خارج از شهر نیویورک منتقل کنند تا به سئول بروند، آن‌هم خیلی سریع و آنی! ملودی که به سختی فرصت خداحافظی با سوفیا، بهترین دوستش را قبل از سوار شدن به هواپیما دارد، بسیار خشمگین، عصبانی و غمگین است؛ اما هیچ راه چاره‌ای جز پذیرش این سرنوشت ندارد.  کلر آن در ادامه‌ی داستان، به زندگی جدید ملودی در سئول، پایتخت کره‌ی جنوبی می‌پردازد، شهری بزرگ و بسیار هیجان‌انگیز. دختر نوجوان خیلی زود خودش را می‌بیند که در خانه‌ی فوق‌العاده لوکس جدیدشان مستقر می‌شود، با دوستانی بسیار خوش‌مشرب و مهربان در مدرسه ملاقات کرده و جنبه‌های جذاب زندگی در کره را کشف می‌کند. مُد، غذاهای جدید و لذیذ، فرهنگ و زبان کُره‌ای، موقعت و نفوذ پدرش و البته پسری بامزه برای معاشرت! حالا ملودی فکر می‌کند که زندگی در سئول واقعاً شگفت‌انگیز است... تا زمانی‌که کم‌کم ناراحتی‌ها و نگرانی‌هایی پیدا می‌شوند. اسرار تلخ و ناراحت‌کننده‌ی خانوادگی که ملودی از آن‌ها بی‌خبر بوده، دوستی‌هایی که از بین می‌روند و یک عشق از دست رفته، بهایی است که ملودی باید برای زندگی جدیدش بپردازد، اما آیا زندگی در این کشور جدید ارزشش را دارد که اینهمه رنج و عذاب را تحمل کند؟  کلر آن، داستان کتاب به گمانم زندگی همین جا باشد را با توصیف صحنه‌ای از یک روز معمولی آغاز می‌کند که ملودی در محوطه‌ی نزدیک به خانه‌شان در شهر نیویورک آمریکا نشسته و مشغول نقاشی است. دوست صمیمی‌اش سوفیا سراغ او می‌آید، غافلگیرش می‌کند و بعد دو دختر مشغول خوردن پیتزایی می‌شوند که سوفی با خودش آورده و به گپ‌و‌گفت‌های صمیمی و همیشگی‌شان می‌پردازند. ملودی سال‌هاست که در آمریکا زندگی می‌کند و کاملاً با فرهنگ و رسومات آمریکایی اُخت گرفته، روزهای معمولی او مثل همیشه می‌گذرند و دخترک هیچ‌چیز از ماجراهایی که به‌زودی قرار است برایش رخ دهد و شیوه‌ای که سرنوشت برای آشنایی با حقایق زندگی برایش رقم زده، نمی‌داند.

کتاب به گمانم زندگی همین جا باشد برای چه کسانی مناسب است؟ 
اگر ازجمله نوجوانانی به‌شمار می‌روید که طرفدار رمان‌های اجتماعی و ادبیات داستانی کره‌ی جنوبی هستند، پیشنهاد می‌کنیم مطالعه‌ی این کتاب را از دست ندهید. همینطور همه‌ی علاقه‌مندان به داستان و رمان، از خواندن کتاب پیشِ رو لذت می‌برند.

در بخشی از کتاب به گمانم زندگی همین جا باشد می‌خوانیم:
  صبح روز بعد، وقتی بیدار می‌شوم، صدای مامان را می‌شنوم که در اتاق خوابش دارد زیرلب چیزی می‌خواند. خیالم راحت می‌شود. احتمالاً حال‌وهوایش بهتر شده‌است. مامانم زیاد آواز می‌خواند، البته وقتی حوصله داشته باشد، دقیقاً مثل وقتی که بیشتر ماها سراغ اسپاتیفایِ فهرست پخشِ «موسیقی کافه‌ای» می‌رویم. دیوارهای آپارتمان ما آن‌قدر نازک است که من به‌راحتی صدای مامان را از اتاق بغلی می‌شنوم که دارد آواز کارولین شیرینم را زمزمه می‌کند و وقتی به قسمت «با با با» می‌رسد، آن را با صدای بلند می‌خواند. صدای مامانم هم‌ردیف با بهترین خواننده‌هاست و شاید از خیلی از آن‌ها هم بهتر باشد. صدای آواز خواندنش خانه را پر از شور و نشاط زندگی می‌کند، هرچند فقط ما دو نفر هستیم و امروز هم صدایش باعث می‌شود تا تنش شب قبل را فراموش کنم. معمولاً با او هم‌خوانی می‌کنم و وقتی اعتراف می‌کنم که صدایم اصلاً به پای صدای او نمی‌رسد، او نه‌تنها موافق نیست، بلکه با من همنوا می‌شود. آن‌قدر می‌خوانیم تا معمولاً به نصفه که می‌رسیم، اشعار یادمان می‌رود.  از اتاقم بیرون می‌آیم و وقتی با مامان چشم تو چشم می‌شوم، با تردید لبخند می‌زنم. همین‌طور که به‌طرف حمام می‌روم تا صورتم را بشورم، می‌گویم: «از شعر امروزت خوشم اومد.» عین آدمی هستم که کشتی‌هایش غرق شده‌اند.  او را می‌بینم که از آینه‌ی حمام به من زل زده‌ است. «روی میز کیمچی جیجیگا هست. باید با پدرت حرف بزنم. بعدش، باید امروز به دیدن مامان‌بزرگ بریم. یه ربع دیگه آماده باش بریم.»  آهسته چشم می‌گویم. فضولی‌ام گل کرده‌است که علت رفتن پیش مامان‌بزرگ را بفهمم، اما قبل از این‌که حرفی بزنم، در اتاقش را می‌بندد. معمولاً ماهی یک ‌بار یکشنبه‌ها به دیدنش می‌رویم. امروز هم که شنبه‌ است و دو هفته پیش آن‌جا بودیم. البته من که مامان‌بزرگم را دوست دارم و شکایتی ندارم.

 

۲۵۲٫۰۰۰
۲۵۲٫۰۰۰تومان
افزودن به سبد خرید
افزودن به سبد خرید
۲۵۲٫۰۰۰۲۵۲٫۰۰۰

دیدگاه کاربران

دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است